خاطره خنده دار-بابام
آقا چند روز پیش می خواسم برم سلمونی
حسش نبود که برم
بابام هم کلی کلاس اومد که آره من آرایشگری هستم واسه خودم
خواست پشت گردمونو خط بندازه
اینقدر گفت کجه و هی میومد بالا
که نزدیک بود برسه به وسط سرم
آخر سر مجبور شدم برم سلمونی :|
آقا چند روز پیش می خواسم برم سلمونی
حسش نبود که برم
بابام هم کلی کلاس اومد که آره من آرایشگری هستم واسه خودم
خواست پشت گردمونو خط بندازه
اینقدر گفت کجه و هی میومد بالا
که نزدیک بود برسه به وسط سرم
آخر سر مجبور شدم برم سلمونی :|